ثوبان بن بُجدُد:از راويان و آزادشدگان پيامبر صلى الله عليه و آله
مورخان كنيه اش را ابوعبداللّه [1]، ابوعبدالرحمن[2] يا ابوعبدالكريم[3] و نام پدرش را بُجدد، جَحدر و ...[4] دانسته اند. او را از اهالى يمن[5] و از منطقه اى به نام سراة[6] و از عرب قحطانى و از قبيله مذحج يا تيره حكم بن سعد، از زير مجموعه هاى حمير[7] شمرده اند.ثوبان در دوره جاهلى برده بود و چون پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وى را خريد و آزاد كرد[8]، او را هاشمى و از موالى قريش[9] يا پيامبر[10] خوانده اند. ثوبان پس از آزادى و مخيّر شدن ميان بازگشت نزد خويشانش و ماندن نزد پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، اقامت نزد آن حضرت را برگزيد و تا رحلت پيامبر در كنار آن حضرت بود.[11]علاقه و شيفتگى ثوبان به پيامبر صلى الله عليه و آله چنان بود كه قلب خود را مملوّ از دوستى آن حضرت مى دانست و تكه تكه شدن و سوزانده شدن قلبش را بهتر از آن مى دانست كه بخواهد به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش بغض و كينه اى داشته باشد.[12]علاقه و دوستى او چنان بود كه روزى با چهره اى رنگ پريده و پر اندوه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و چون حضرت علت آن حال را جويا شد ثوبان نگرانى خود را در خصوص جدايى از پيامبر در دنيا و آخرت سبب اندوه خود بيان كرد[13]، از اين رو برخى از مفسران نزول آيه 69 نساء/4 را در شأن وى مى دانند.[14] اين آيه همنشينى با پيامبر را پاداش دوستداران و پيروان خدا و رسولش دانسته است: «و مَن يُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولـئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ والصِّدّيقِينَ والشُّهَداءِ والصّــلِحينَ و حَسُنَ اُولـئِكَ رَفيقا». ثوبان از حافظان و راويان حديث پيامبر نيز شمرده شده است. روايات او از آن حضرت را تا 172 روايت نيز دانسته اند.[15] روايت «النظر إلى وجه علي عبادة؛ نظر افكندن به چهره على عليه السلام عبادت است»، از روايات اوست.[16]ثوبان پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مصر (سال 20 ق.)[17] حضور داشت[18] و مدتى در مصر، رمله و حمص ساكن بود و خانه اش در حمص را وقف همقبيله اى هاى تهيدست خود كرد.[19]مرگ او را در زمان حكومت معاويه به سال 54 قمرى.[20] در حمص يا مصر ذكر كرده اند.[21] برخى نيز مرگ ثوبان را به سال 44 قمرى دانسته اند.[22] از ثوبان نسلى نمانده است.[23]منابع
اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، قاهرة، مؤسسة الحلبى و شركاه، 1388 ق؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، دارالجيل، 1412 ق؛ اسدالغابه، ابن اثير، على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، بيروت، دارالكتاب العربى؛ الانساب، السمعانى، (م. 562 ق.)، به كوشش عبدالله عمر البارودى، بيروت، دارالجنان، 1408 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. 571 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار الفكر، 1415 ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. 292 ق.)، بيروت، دارصادر، 1415 ق؛ التفسير المنسوب الى الامام العسكرى عليه السلام ، به كوشش موحد ابطحى، قم، مدرسه امام مهدى(عج)، 1409 ق؛ الثقات، ابن حبان (م. 354 ق.)، به كوشش شرف الدين احمد، هند، وزارت معارف و شؤون فرهنگى؛ جامع الرواة، محمد بن على الاردبيلى (م. 1101 ق.)، قم، مكتبة المحمدى؛ رجال الطوسى، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش جواد قيومى، قم، نشر اسلامى، 1415 ق؛ السيرة النبويه، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مصطفى عبدالواحد، بيروت، دار المعرفة، 1396 ق؛ شذرات الذهب، عبدالحى بن العماد (م. 1089 ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الطبقات، خليفة بن خياط (م. 240 ق.)، به كوشش سهيل زكّار، بيروت، دار الفكر، 1414 ق؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، بيروت، دار صادر؛ الغدير، الامينى (م. 1390 ق.)، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1366 ش؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، بيروت، دار صادر، 1385 ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، الطبرسى (م. 548 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415 ق؛ المعارف، ابن قتيبة (م. 276 ق.)، به كوشش ثروت عكاشة، قم، شريف رضى، 1373 ش.سيد مجتبى صحفى[1]. الطبقات، ابن سعد، ج 7، ص 400؛ اسد الغابه، ج 1، ص 249.[2]. الاستيعاب، ج1، ص218؛ اسدالغابه، ج1، ص249.[3]. البداية والنهايه، ج 5، ص 335؛ تاريخ دمشق، ج 4، ص 259.[4]. اسدالغابه، ج 1، ص 249؛ البداية والنهايه، ج 8، ص 335.[5]. الطبقات، ابن خياط، ص 32؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 166.[6]1. الطبقات، ابن سعد، ج 7، ص 400؛ الاستيعاب، ج 1، ص 218.[7]. اسدالغابه، ج 1، ص 249؛ المعارف، ص 147.[8]. الطبقات، ابن خياط، ص 32؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 335.[9]. الثقات، ج 3، ص 48؛ الانساب، ج 1، ص 516.[10]. رجال الطوسى، ص 30؛ جامع الرواة، ج 1، ص 141.[11]. الكامل، ج 20، ص 564؛ المعارف، ص 147.[12]. بحارالانوار، ج 27، ص 100؛ تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام ، ص 370.[13]. تاريخ دمشق، ج 11، ص 174.[14]. اسباب النزول، ص 110؛ مجمع البيان، ج 3، ص 125.[15]. شذرات الذهب، ج 1، ص 63.[16]. الغدير، ج 4، ص 38؛ كنزالعمال، ج 11، ص 601، 891.[17]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 154؛ الكامل، ج 2، ص 564.[18]. تاريخ دمشق، ج 11، ص 171؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 238.[19]. الاستيعاب، ج 1، ص 218.[20]. السيرة النبويه، ج 4، ص 621؛ الثقات، ج 3، ص 48.[21]. الاستيعاب، ج 1، ص 218؛ الثقات، ج 3، ص 48؛ الطبقات، ابن سعد، ج 7، ص 400.[22]. البداية والنهايه، ج 5، ص 238.[23]. تاريخ دمشق، ج 11، ص 168.